رفتـــم خونه بــابــابزرگم؛ داییـــمم اومده بوده ماشیــنمو تو حیاط میبینـــه!میــاد تو به خیالٍ اینکــه مــن خوابیــدم رو مبل و ملافه ام روم هستش! از رو مبــل میندازتــم پاییــن و میگه: تنٍ لش؟! خوابتــو میــاری خونــه مــامــانی؟!
یهــو بــابــابزرگم پخش میشــه رو پارکت!
منــم از همه جا بیخبر از دسشویی اومدم دیدم داییــم داره زمیــنُ گاز میزه و از بــابــاجون معذرت میخاد!
بعدش قضیه رو گفته بــابــاجون میگه: دیدی امیـــر؟! مــن پیش مرگــت شدم حالا بیا رگ گیــریم کن پســرٍگلــم! به داییم میگــه: سببٍ خیــر شدی علیـــرضاجون؟!
یعنـــی فــدا هرچی بــابــاجونٍ جیگـــرٍ بشم مــن!
بــابــابزرگـــه فرصت طلبـــه داریـــــم؟